عرشیازرکوب

وقتی روی بازوانم قد میکشی

پی میبرم به منتهای قدرت هستی

عرشیازرکوب

عرشیازرکوب

وقتی

وقتی دلم میگیره نمیتونم بنویسم....

وقتی دلم میگیره بی حوصله ام.....

مثل الان که بی حوصله ام و نمیتونم بنویسم....

چون دلم گرفته.....

بوسکالیا

خیلی بوسکالیا را دوست دارم

گاها از نوشته هاش لذت میبرم

مثلا جایی میگه:

اگر عشق بورزید می گویند که سبک مغزید

اگر شاد باشید می گویند که ساده لوح و پیش پا افتاده اید

اگر سخاوتمند و نوعدوست باشید می گویند که مشکوکید

اگر گناهان دیگران را ببخشید می گویند ضعیف هستید

اگر اطمینان کنید می گویند که احمقید

اگر تلاش کنید که جمع این صفات را در خود گرد آورید٬

مردم تردید نخواهند کرد که شیاد و حقه بازید.

" لئو بو سکا لیا "


vahid zarkoob

به یادش نوشتم

       وحیدزرکوب/ مصباح

بدون شرح

وحیدزرکوب

دوباره از خط

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و درود خدمت همه سروران و خوانندگان وبلاگ تمنای شیرین گناه

بعد از مدتها ننوشتن بر آن شدم مطالبی جامع تر و پرمحتواتر بنویسم

باشد که مورد استقبال و لظف و عنایت و بهره مندی شما سروران قرار گیرد.

                وحید زرکوب (مصباح)

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و درود خدمت همه سروران و خوانندگان وبلاگ تمنای شیرین گناه

بعد از مدتها ننوشتن بر آن شدم مطالبی جامع تر و پرمحتواتر بنویسم

باشد که مورد استقبال و لظف و عنایت و بهره مندی شما سروران قرار گیرد.

                وحید زرکوب (مصباح)

پینوشت"از اینکه محمد نوری استاد آواز و موسیقی ایران به رحمت خدا

رفت خیلی متاثر شدم امید دارم پروردگار در سایه مهر خویش او را غریق

رحمت و مغفرت قرار دهد.  آمین

باز هم

باز هم دلم گرفت

باز هم هوای مستی دارم

باز هم هوای پرزدن در اوج اسمان

همیشه ضربه کاری در پیش آشنا خوردم

کشیدم زهر تنهایی همیشه پشت پا خوردم

 وحیدزرکوب(مصباح)

سال جدید

سلام

بازم عید و سال جدید و غربت و تکرار

برای شماها مبارک و برای من

مانند حس غریبم سیاه و دلگیر

تف به ذات پدر بد ذات آوارگی

همه ایامتون بهاری

            وحیدزرکوب مصباح

بیخیل با

اواره گی

غربت

اجاره خونه

حقوق نیست

اوضاع درامه

     به قول شاعر پول برق جدا پول آب جدا

 خسته ام

بدون شرح

 کمی دلتنگی مینویسم برای تو

خسته و در به در شهر غمم

شبم از هرچی شب سیاه تره

.........................

هجرت سرابی بود و بس خوابی که تعبیری نداشت

هرکس که روزی یار بود اینجا مرا تنها گذاشت.

               بخند که لبخند تو شکوفه های زنگی من است

                در این غربت خانگی تو مرا زنده نگه داشتی عزیز

                همه قشنگیهای دنیا گلم عشقم دلم عزیزتر از جانم.

               پرسه در خاک غریب پرسه ای بی انتها است .... 

                               وحید زرکوب (مصباح)

بعد از حدود یک سال

دلگیرم از این شهر سرد

این کوچه های بی عبور

وقتی به من شک میکنی

..........

وحید زرکوب (مصباح)

تنفر

چه سلامی جه علیکی بهار اومد که اومد چرا سرده آفتاب کو؟ داره از دیار باقی مسیج میده آفتاب نیست خسته ام دیگه چی میخوای اینم منم وحید همون بنده ای که آفریدی آخه اگه نمیخواستیش جرا نطفه کردی تو کمر باباش تا زرداب بشه تو رحم مادرش چرا؟ چرا؟ خجالت نمیکشی با این آفریدنت؟ از تو از دنیات از همه چیزت متنفرم از بهارت از زمستونت از همه فصلهات متنفرم از خودتم که خدامی ............... نه از زندگی که ساختی برام متنفرم از همه چی متنفرم چه دوست داشتنی آفریدی به خودت قسم ریدی متنفرم چه امیدی چه فردایی خداحافظی کدومه وقتی هوا سرده و آفتابی نیست.

               vahid zarkoob

بهار

بهار با همه زیبایی چیزی جز سردی و بی آلایشی برایم نیست

دلهایتان را خوش کنید به

بهار سبز الکی

محرم

محرم آمد و

بوی محرم نیست

هوا سرد و

دلها سردترند

 آیا در این هوا نیز کسی نیست که یاریش دهد؟

 

vahid zarkoob(mesbah)

بدون شرح

در نگاه کسانی که پرواز را نميفهمند ،

هر چه بيشتر اوج بگيری کوچکتر خواهی شد

کوچکتر خواهی شد.

.

سلام

ننوشتن دلیل نبودن نیست.

گویا قیصر امین پور هم از بین ما رفت پس یه تسلیت دیگه.

به امید طلوع مهر

..........

از دست روزگارتون خسته ام

چرا

چرا اینطوری میشه همش ؟!

..........

در سكوت میان جامه‌های سیاه و گل‌های سفید
دارند زنگ ناقوس را می‌نوازند
اما من
هم‌چنان یك‌بند
صدای زنگ دبستانم را می‌شنوم

        وای خدا از همه چیز خسته شدم.

                      خسته

ک

م

ک

روزی در پارک دانشجو

به نام خداي محبت
آشغالدوني  از نظر وحید ز مصباح
تاريخ/بي /تاريخ
26/11/82

ايران تهران خيابان انقلاب بهش وليعصر هم ميگند /

شايد وقتي ديگر ! اينجا پارك دانشجوست و ساعت دقايقي از 4 بعد از ظهر گذشته / مردم در آمد و رفتند /عده اي روي صندلي هاي پارك نشسته اند يا تنها و يا دسته جمعي /نميدونم تو دلهاشون چي ميگذره اما توجهي به اطرافشون ندارند/هيچ كدوم از حال افرادي كه در كنار هم نشسته و يا در اطراف ميگذرند خبر ندارند /نميدونم كه چرا مينويسم /اما يه حال عجيب دارم / يه حال گنگ /يه حال خراب /اخه ديگه حالي برام نمونده // ميدونيد يه موقعهايي آدم فكر ميكنه به قبلترها به ياد ساعات و دقايقي كه گذشتند زماني كه آدم بهترين حالات ممكن براي يك انسان را داراست و قدرشُ نميدونه / زماني كه در كنار عزيزانش هست و اصلاً فكرش و نميكنه كه يه روزي تنها بشه /آره اين واقعيت زندگيه كه لخظه اي كه رفته ديگه بر نميگرده /اي كاش آدمها زماني كه حس قشنگ عشق دارند قدر بدونند شايد زماني برسه كه تو حسرت اون روزها توي يه پارك شايد دانشجو يا هر خراب شده ديگه بشينه و فكر كنند به گذشته زيبايي كه از دست دادند و از روي نميدونم چي يه نخ سيگار شايد بهمن كوچيك و يا هر كوفت و ذهرمار ديگه رو دهنشون بزارند و پكهاي غليض بهش بزنند و به خيال خودشون اعصابشونُ راحت كنه / حالا اين تنها راه ممكنه ؟ كدوم راه ؟
اينجا پارك دانشجوست و ساعت بيست و پنج دقيقه از 4 بعد از ظهر گذشته عينهو سابق هيچ فرقي نكرده فقط يه كم آدمهاي اين پارك عوض شدند تا شايد قيافه هاي اين داستان دنباله دار و سريال اَلَكي پَلَكي يه جور و تكراري نباشه و گرنه اَفكار همون افكار و خاطرات همون خاطراته و گذشته بر نميگرده / بازهم ديالوگها و نقشهاي تكراريه يه مشت آشغال /آره اين همون واقعيت اوله كه گفتم / حالا چي ؟ هيچي / بگذريم از اين همه حرف كلفت / بايد باور كرد اينجا آشغالدونیه است و اينها هم يه مشت آشغال ./. آشغالدوني اينجاست كه آشغالهارو راه ميده بهش دل ميگند . كيا آشعالند؟ همونهايي كه با حرفهاشون و عملكردهاشون ميخواند يه ديالوگ به ظاهر رُمان را بازي كنند و اَدايِ آدمهاي عاشق رو در بيارند قافل اَز اينكه اين جور فيلمها و حتي بازيگرهاش ديگه خريدار نداره / اي كاش ميفهميدند اما نه ميفهمند و نه خواهند فهميد و اين رسم زمونه است و عجب رسمي است رسم زمونه . اما غافل نشيم كه اصلاً رسم قشنگي نداره / مگه دل شكستن رسم قشنگيه ؟ قشنگه ؟ نه زيبا نيست .
اينجا پارك دانشجو است و ساعت سي و پنج دقيقه از 4 گذشته .
بايد كم كم رفت
‎‍ . همه ميرند يه روز مياند يه روز ميرند و چه خوب اونايي كه با داشتن يه عشق معنادار برند يعني فيلم بازي نكنند عين واقعيت زندگي برند / حالا .
اصلاُ چي ميگم ؟ خودمم نميدونم فقط دارم مينويسم حالا يا گنگ يا مبهم يا ساده .
ميخوام تو بفهمي كه زیبا نيست / چون زيبايي وجود نداره تنها زيبايي بعد از خدا تو بودي اما سوختي با آتش عشقي كه من داشتم / منم سوختم /ميگند:
شمع آخر تكيه بر خاكستر پروانه كرد
آره /! منم سوختم اما تو پروانه نبودي و منم شمع نبودم .
اينجا پارك دانشجوست و ساعت چهل و پنج دقيقه از 4 گذشته .
و زمان خواب ميبيند حضور دوباره گذشته را كه شايد فقط شايد طرحي از اندام گذشته دارد و برگشتي هم نيز ندارد /گفتم كه بايد رفت / پس بريم / به كجا بريم ؟/ بزار فكر كنم / اها يادم اومد به ناكجا آباد همونجا كه آدمهاش آشغال نيستند و فيلم بازي نميكنند و همون چيزي هستند كه بايد باشند اما يه همچين جايي تويِ اين آشغالدوني هست ؟
اينجا پارك دانشجوست و ساعت 5 بعد از ظهره و من ميرم و بايد مثل همه برم اگر رفتني باشد اما رفتن هم هيچ دردي را دوا نميكند چون رفتن تنها راه فرار از اين واقعيت نيست يه جور گول زدنه .
اينجا پارك دانشجوست و ساعت ده دقيقه از 5 گذشته و فكر رفتن به سرم زده اما رفتني كه با سوختن و ساختن / نه راحت بگويم سوختن و سوختن فرقي ندارد.

اينجا پارك دانشجوست و ساعت 35/5دقيقه بعد از ظهره يه نفر داره فيلم بازي ميكنه يعني داره اَداي ادمهاي نويسنده را در مياره تا شايد از اون واقعيت آشغال زندگيش پرده برداره غافل از اينكه اين جريان تكراري را قبلترها بازي كردند.
ساعت 55|5 دقيقه است و اينجا پارك دانشجوست و پذيراي يه مشت آشغال كه دارند خودشون خوب جلوه ميدند اين دخترها و پسرها همچنان به روند بازي خود ادامه ميدهند .
احتمالاًمثل ديالوگهاي تكراري هميشه دختره از ارزوهاش ميگه و پسره از اينكه بدون دختره ميميره حرفهاي به ظاهر قشنگ و رمانتيكي كه در كنار اين قشنگيهاش يه آتيش به جونِ 2 تا احمق ميزنه و به خاطراتي از طرح اندامي كه به گذشته بدل ميشه ميزنه -----تا اينكه يه روزي در حسرت اون ساعاتِ دروغ و كثيف كه بوي تعفن اون دروغها مثل گل ياس خوشبوست را به ذهن مبارك خود بيارند و اهي از ته دل بكشند و بگند يادش بخير يا ژست آدمهاي عاشقي كه تو عشقشون شكست خوردند رو دربيارند و يه سيگار شايد بهمن كوچيك باشه يا هر آشغال ديگه رو دهنِ مبارك بزارندوپكهاي غلیظ بهش بزنند و گاهگداري اشكهاشون پاك كنند و با ديدن صحنه هاي تكراري كه با حسرتي از گذشته توامه با هنر پيشه هاي جديد يه يادش به خير از ته دل بگند.
اينجا پارك دانشجوست و ساعت 10/6 بعد از ظهره اگر ديگه نرم نَنَم نگرون ميشه /برم كه شما هم از چرند و پرندهاي يه آشغال بلا نسبت خودم و خودت نجات پيدا كنيد و بگيد كه آخيش راحت شديم كه اين مرتيكه هي چرت گفت و ما پرت شنيديم اما نكنه يه روز بگي مردك بازيگر بود و اينا هم برامون بازي در آورد / هنوز هم ميگم : اينا همه تكراريه بازيگر خودتي پس حداقل باسه من فيلم نيا چون به قول معروف خودمون عِندِ بازيگراي عالميم يه جورايي مارلون براندو /بهروز وثوقي يا فروتن فرقي نداره هر سه بازيگرند فقط اولي اجنبي بود دومي طاغوتي و آخري دوم خردادي .
خوب ساعت 30/6 بعدازظهره و اينجا پارك دانشجوست ما رفتيم /فقط جون دل سوختت يه فاتحه باسه قلب كثيف ما بفرست /دَمِت
ْ گَرم/پايدار باشيد

تاريخ/بي /تاريخ
26/11/82

ايران تهران خيابان انقلاب بهش وليعصر هم ميگند .

یادش به خیر با داداش حمید و خانواده در شاه چراغ

وحید و حمیدرضا در شاه چراغ (شیراز)

حاشیه

روح زن را تا خراش بود خراشيد
صدا به صدا
رگه هاي سفيدي روي آسمان جا گذاشت
روبان سياه حاشيه را قرمز کرد

برو بزار باد بیاد

سلام و درود بیکران بر شما یاران دوست داشتنی وبلاگ تمنای شیرین گناه

بعد از مدتی توفیقی شد که باز برای مرگ نوشته هایم بنویسم اما زمانی که

شروع به نوشتن کردم  نازنین عاشقی روی پایم نشست و دستان کوچک خود را

روی شانه ام گذاشت آنوقت فهمیدم که به اندازه همه بهشت خدا آغوشش برایم

جا داره ....

راستی برف زیبایی اومده و شهر و قشنگ کرده اما این همه تبلیغات

دروغ روی در و دیوار شهر هیچ تکونی که نخورده هیچ تازشم بیشتر

 تو چشم میزنه و در آخر دوست داشتن گناه نیست و عاشقانه زیستن

 کبوتران عاشق را خراب نکنیم.

دوست دارم دستم میشکست .

وحید زرکوب (مصباح)

برگشت

سلام

تا چند وقت دیگر بر میگردم!

 تا طلوع

     وحید زرکوب(مصباح)

حرف نگفته

به نام بخشنده ترین مهربان

عرض ادب دارم خدمت خوانندگان محترم وبلاگ و آرزوی

قبولی طاعات و عبادات شما را از درگاه ایزد متعال خواهانم

و امیدوارم خداوند مهربان ما را جزوِ روزه داران واقعی این

ایام  قبول کنه و در آخر پیشاپیش شهادت مولا و سرور دوعالم

حضرت علی علیه السلام را تسلیت میگویم و از صمیم قلب از

پروردگار میخواهم که شفاعت مولا را در آن دنیا برای همهُ اهل

دلان و دوستداران آن حضرت مقدور کند.

التماس دعا و یا علی مدد

تا طلوع

وحید زرکوب(مصباح)

فرصت

سلام و درود به شما خوانندگان محترم وبلاگ تمنای شیرین گناه

راستش موقعیت جدید شغلی و در کنار آن مسافرت و ازدواج و ....

فرصت کمتری برای رسیدگی به وبلاگها و صندوقهای پست الکترونیکی

دست میده.

ولی اینگاری روح ما وبلاگ نویسها عجین شده با وبلاگهامون

وقتی گذری میام و نظر جدیدی را میبینم خیلی خوشحال میشم.

اما عادت به این کردم که گاهاً نظرات وبلاگ را ببندم .

نه اینکه بخوام شما یاران دوست داشتنی چیزی ننویسیدها نه به خدا

فقط یه دلیل شخصیه.

بگذریم از این صحبتها و تکرار مکررات.

به امید دیدار و تا طلوع

 وحید زرکوب (مصباح) 

حال و روز

یاهو

شاید عجیب باشه اما چند وقتی شده دلم بدجور حال و هوای محرم را کرده

نه میدونم چرا؟

و نه میدونم بازم چرا؟

کمتر حوصله نوشتن و بیشتر درگیر کارهای روزمره شدن شده کار این چند وقت شدن.

بگذریم که اینچنین نخواهد ماند.

وحید زرکوب (مصباح)

 

 

فرید زولاند

سلام به خوانندگان وبلاگ تمنای شیرین گناه

راستش قبلترها تصمیم گرفته بودم گاهی زمانی را برای آنهایی که

نقش مهمی در روند رشد من داشتند بگذارم.

برای داریوش اقبالی نوشتم که سالها را با صدا و افکارش گذراندم.

و اینبار از شخصی مینویسم که  نزدیک به قرنی است او را میشناسند

فرید زولاند که روح موسیقی ناب را از جلیل زولاند پدرش آموخت.

از جلیل زولاند که موسیقی ناب را به فرزندش آموخت تا فرید زولاند

آموخته هایش رابا نت های ماندگارش جاودانه سازد.

تحصیلات دانشگاهی تنها برای او جسم موسیقی بود و روح موسیقی را از پدر آموخت .

شاید برای من که دستی در موسیقی ندارم و اگر نیز سازی در دست میگیرم

فقط برای این است که عکسی به یادگار بیاندازم نوشتن از بزرگی چون

فرید زولاند کمی منطقی نباشد.

اما شاید کمتر از یک ماه تا تولد او بهانه ای باشد که بخواهم برای این همه

سال انرژی و غربت نشینی از او تشکر کنم.

به خدا دستم خالی و راهم نیز بسیار دور است و گرنه جهت رساندن ارادت

به محضر آن بزرگوار میرفتم اما بدین وسیله میلادش را که نهم مرداد ماه

است را به او تبریک میگویم و امیدوارم با این نامه توانسته باشم دین خود را

به عنوان یک جوان 25 ساله به او ادا کرده باشم.

نام فرید زولاند برای همیشه در کارنامه هنر باقی میماند.

 

                           وحید زرکوب( مصباح)

قدردانی

سلام

سوم تیر ماه در پارک دانشجو جمع شدیم و یاد

استاد فتحی کردیم

.                                          

لازم دارم از جمیع 27 نفری که آمدند و بقیه دوستانی

که اونجا به ما ملحق شدند تشکر کنم .

تا طلوع           وحید زرکوب (مصباح)

دیالوگهایش را دوست دارم

دیالوگهایش را دوست دارم